رابطه ذهن و بدن در روانشناسی؛ دوگانگی یا یگانگی، مسئله این است!//. مقولۀ ذهن در مورد فرآیندهای انتزاعی، افکار و آگاهی هدفمند بحث میکند. اما بدن در مورد جنبههای فیزیکی، شیمیایی و نِرونهای مغزی و چگونگی ساختار مغز توضیح میدهد. حل چالشِ نحوۀ ارتباط ذهن و بدن به میزان فهم ما از کیفیت گسستگی یا پیوستگی ذهن با بدن بستگی دارد.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
در بین متفکّران همیشه این سؤال مطرح است که آیا ذهن جزئی از بدن است یا بدن بخشی از ذهن!!. اگر آنها متمایز هستند، پس چگونه با این هماهنگی زیبا با یکدیگر تعامل میکنند؟ و آیا واقعاً کدام یک از این دو اصالت حقیقی دارد و مسئول بنیادین همه کُنشها و واکنشهای ما است؟.
تئوریهای زیادی برای توضیح رابطه بین چیزی که ما آن را ذهن (تفکّر آگاهانه) مینامیم و مغز (به عنوان بخشی از بدن مادی) ارائه شده است. ما در اینجا به چند نمونه متداول از این تئوریها اشاره میکنیم.
دوآلیسم چیست؟
طبق نظریه دوآلیسم، انسان در ابتدای امر، موجودیّتی مادی است. یعنی ما وزن داریم، حجم داریم و از موادی شامل جامدات، مایعات و گازهای مختلف و متنوع تشکیل شدهایم. اما با این حال، بر خلاف بسیاری از اشیاء مادی، انسانها میتوانند درباره وجود خود احساس داشته باشند و قضاوت و استدلال کنند. یعنی به طور خلاصه، ما چیزی به اسم “ادراک” نیز داریم.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
و ادراک همان عنصری است که به طور معمول ما انسانها نسبت به آن دارای نوعی تلقی به عنوان ذهن (درون زاد یا کُنش غیر فیزیکی) هستیم. این دو رویکرد به عنوان دوگانه گرایی شناخته میشود. در کل، این نظریه، ذهن و بدن مادی را به عنوان موجودیتهایی جُدای از هم در نظر میگیرد.
رِنه دکارت (ریاضیدان، دانشمند و فیلسوف مشهور فرانسوی. تاریخ تولد: ۳۱ مارس ۱۵۹۶، در دکارت فرانسه. فوت: ۱۱ فوریهٔ ۱۶۵۰، در استکهلم سوئد) در نظریه ثنویت (دوگانه انگاری) خود استدلال میکند که یک تعامل دو طرفه فعال بین تراوشات ذهنی و بروندادهای فیزیکی هر انسانی وجود دارد.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
او حتی تا جایی پیش رفت که گفت؛ ذهن چیزی است که در غدۀ صنوبری (پینه آل “Pineal gland” یا غده کاجی در عمق مغز) جای دارد و از آنجا با بدن در یک تعامل و رابطه دو طرفه است. این شکل از ثنویت یا دوگانگی، پیشنهاد میکند که ما بپذیریم، ذهن کنترل بدن را بر عهده دارد، اما در عین حال بدن هم میتواند بر ذهن عقلانی تأثیر بگذارد!.
مُونُیسم چیست؟
اساساً دو نوع مُونُیسم وجود دارد
۱. ماتریالیسم
اعتقاد و نحله (مکتب فلسفی) ماتریالیسم بر این باور اصرار دارد که هیچ موجودی یا وجودی جدای از جهان مادی (یعنی عناصر جدول مندلیف) موضوعیّت ندارد. روانشناسان ماتریالیست نیز به طور کلی بر این موضوع توافق دارند که ادراک، شعور و آگاهی که به ذهن تعبیر میشوند، تنها نوعی تراوش و برونیافت از عملکرد مغز مادی است.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
به نظر آنان، فرآیندهای ذهنی را میتوان صرفاً با فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی که در سیستم عصبی مرکزی شکل میگیرند، شناسایی کرد. و در این میان انسانها فقط موجوداتی فیزیولوژیکی مانند سایر جانوران هستند. با این تفاوت که پیچیدهگیهای بیشتری دارند.
۲. پدیدارگرایی
پدیدارگرایی (ایدئالیسم ذهنی) معتقد است که اشیاء و رویدادهای فیزیکی، قابل تقلیل به ویژگیها و رویدادهای ذهنی هستند. و در نهایت، فقط اشیاء ذهنی (یعنی ذهن و بعد مجازی) وجود دارند.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
اُسقُف بارکلی (جرج بارکلی؛ فیلسوف و کشیش ایرلندی که توسط بسیاری از فلاسفهٔ امروزی از فیلسوفان ایدئالیست مدرن محسوب میشود. تاریخ تولد: ۱۲ مارس ۱۶۸۵، Dysart Castle، ایرلند. فوت: ۱۴ ژانویهٔ ۱۷۵۳) ادعا کرد آنچه که ما به عنوان بدن خود در نظر میگیریم، صرفاً یک ادراک و حس ذهنی است.
شاید شما فوراً این نظر را نفی کنید!. اما صبر کنید، قبل از اینکه خیلی سریع این را رد کنید، نتایج یک مطالعه و تحقیق را در ادامه بحث در نظر بگیرید. دانشمندان از سه بیمار هِمی پلژیک [همی پلژی (Hemiplegia) به معنی فلج کامل دست، پا وتنه در یک سمت بدن است] که از قربانیان سکته مغزی بودند، در مورد توانایی آنها در حرکت دادن بازوهایشان سؤال کردند.
به طرز حیرتانگیزی هر سه نفر، علیرغم شواهدی که در آینه روبرویشان خلاف آن را ثابت میکرد، ادعا کردند که میتوانند دست راست و چپ خود را به یک اندازه، خوب حرکت دهند. حتی، دو نفر از سه بیمار سکته مغزی، ادعا کردند که دستیار آزمایشی (این دستیار به صورت تمارضی و جعلی، بازوی چپ خود را فلج نشان میداد) این تحقیق، توانست بازوی خود را به طور رضایتبخشی حرکت دهد.
روانشناسی و بحث چگونگی ارتباط ذهن و بدن
رویکردهای متفاوت روانشناسی، دیدگاههای متضادی در مورد جدا بودن یا مرتبط بودن ذهن و بدن دارند. مثلاً؛ تفکّرِ: داشتن آزادی انتخاب، به خودی خود یک رویداد ذهنی است. اما همین رویداد ذهنی میتواند باعث بروز رفتار فیزیکی شود. یعنی عضلات و اندامهای بدن در پاسخ به یک فکر حرکت میکنند. بنابراین میتوان گفت که تفکّر باعث میشود چیزهایی اتفاق بیفتند. به عبارتی بهتر؛ “ذهن ماده را حرکت میدهد!”.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
– نظر رفتارشناسان و زیست شناسان
البته رفتارشناسان معتقدند که علم روانشناسی فقط باید به “اقدامات قابل مشاهده” یعنی عامل محرک و پاسخ واکنشی بپردازد. آنها معتقدند که فرآیندهای فکری، مانند ذهن را نمیتوان به صورت علمی و عینی مورد مطالعه قرار داد و بنابراین باید نادیده گرفته شوند. اما رفتارگرایان رادیکال، حتی پا را از این هم فراتر نهادهاند و معتقدند که پدیدهای به عنوان ذهن اصلاً وجود ندارد!.
زیست شناسانی هم که استدلال میکنند، ذهن وجود ندارد (چون به عقیده آنها نمیتوان یک ساختار فیزیکی شیمیایی برای ذهن متصوّر بود) نیز از این رویکرد پیروی میکنند. این قبیل زیست شناسان استدلال میکنند که مغز مادی ما در نهایت همان ذهن است. آنها میگویند؛ مغز با ساختارها، سلولها و ارتباطات عصبی خود، سرانجام چیزی به نام ذهن را از خود بروز میدهد.
از آنجایی که هم رفتارشناسان و هم زیستشناسان معتقدند که تنها یک نوع واقعیت ادراکی وجود دارد، بنابراین رویکرد آنها به عنوان مُونُیسم شناخته میشود. به عبارتی، مُونُیسم بر این باور است که در نهایت، ذهن و مغز یک چیز هستند. این دیدگاه میگوید، همه چیز فقط آنهایی هستند که ما میتوانیم ببینیم، حس کنیم و لمس کنیم.
رابطه ذهن و بدن در روانشناسی شناختی؛ دوگانگی در مقابل مُونُیسم
اما این طرز تفکّر، خود چالشها و مسائل حل نشده بزرگی در برابر پرسشگریهای بسیار انسان درباره ماهیت وجود و خلقت، طرح میکند!!. یکی از بارزترین و عجیبترین این مسائل، که زیستشناسان و رفتارشناسان ماتریالیسم نمیتوانند توضیح قانع کنندهای در مورد آن بدهند، پدیده هیپنوتیزم است.
– مثالی روشن از یک واقعیت
محقّقی به نام هیلگارد (اِرنست راپیکِت هیلگارد، روانشناس آمریکایی و استاد دانشگاه استنفورد بود که به خاطر تحقیقات گستردهاش دربارهٔ هیپنوتیزم، مخصوصاً رابطهٔ هیپنوتیزم و درد، و استفاده از هیپنوتیزم برای کنترل درد، در دههٔ ۱۹۵۰ معروف شد. تاریخ تولد: ۲۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴، بلویل، ایلینوی، آمریکا. فوت: ۲۲ اکتبر ۲۰۰۱، پالو آلتو، کالیفرنیا، آمریکا) با کمک همکارش تعدادی از افراد را که داوطلبانه حاضر به شرکت در آزمایش آنها شدند، در حالت خَلسۀ هیپنوتیزمی قرار دادند و از طریق روش تلقین ناخودآگاه، به شرکتکنندگان گفتند که با یک قطعه فلزی داغ پوست آنها را لمس کردهاند. بدن شرکتکنندگان که در خلسه عمیقی هم فرو رفته بودند، یک واکنش پوستی (تاولهای آبدار) از خود بروز دادند. درست مثل اینکه واقعاً با قطعه فلز بسیار داغی، لمس شده باشند.
این نمونهای از قدرت عینی ذهن است که در آن میبینیم چگونه ذهن بر خلاف حقیقت، دستور یک واکنش را به بدن میدهد و آن را کنترل میکند. البته نتایج مشابه زیادی در بیمارانی که برای کنترل درد خود، هیپنوتیزم شده بودند، در سالهای بعد به دست آمد، که همه آنها ابعاد جالب دیگری را از فرآیندهای قدرتمند ذهنی انسان آشکار ساختند.
با وجود این گونه تحقیقات و آزمایشات مستدل علمی و تناقضی که با رویکرد مُونُیسم دارند، نتیجه میگیریم که این رویکرد نمیتواند درست باشد. زیرا اگر درست بود، بدن نباید به پیشنهادات و القائات ناخودآگاه، این گونه واکنش نشان دهد. اما میتوان گفت که این مطالعات و تحقیقات، تا حدودی از ایدۀ دوگانهانگاری حمایت میکند. دیدگاهی که معتقد است ذهن و بدن به طور جداگانه میتوانند عمل کنند، البته با ارجهیّت و تسلط بیشتر ذهن بر بدن!.
منبع: simplypsychology